مسافرعاشق

مسافرعاشق

شعرو موزیک و فیلم و عکس وسرگرمی
مسافرعاشق

مسافرعاشق

شعرو موزیک و فیلم و عکس وسرگرمی

ماه من ....

 

           

برای دیدن ادامه عکسها و دانلود روی این عکس کلیک کنید

 

ماه من ، غصه چرا ؟!    آسمان را بنگر ، که هنوز، بعد صدها شب و روز
 مثل آن روز نخست گرم وآبی و پر از مهر ، به ما می خندد !ماه من ، غصه چرا ؟
 
ماه من ، غصه چرا ؟
آسمان را بنگر ، که هنوز، بعد صدها شب و روز
مثل آن روز نخست
گرم وآبی و پر از مهر ، به ما می خندد
یا زمینی را که، دلش ازسردی شب های خزان
نه شکست و نه گرفت !
بلکه از عاطفه لبریز شد و
نفسی از سر امید کشید
ودر آغاز بهار ، دشتی از یاس سپید
زیر پاهامان ریخت ،
تا بگوید که هنوز، پر امنیت احساس خداست
ماه من غصه چرا !؟! 
تو مرا داری و من
هر شب و روز ،
آرزویم ، همه خوشبختی توست
ماه من ! دل به غم دادن و از یاس سخن ها گفتن
کارآن هایی نیست ، که خدا را دارند ...
ماه من ! غم و اندوه ، اگر هم روزی، مثل باران بارید
یا دل شیشه ای ات ، از لب پنجره عشق ، زمین خورد و شکست،
با نگاهت به خدا ، چتر شادی وا کن
وبگو با دل خود ،که خدا هست ، خدا هست
او همانی است که در تار ترین لحظه شب، راه نورانی امید
نشانم می داد ...
او همانی است که هر لحظه دلش می خواهد ، همه زندگی ام
غرق شادی باشد ....
ماه من
غصه اگر هست ! بگو تا باشد
معنی خوشبختی
بودن اندوه است ...
این همه غصه و غم ، این همه شادی و شور
چه بخواهی و چه نه ! میوه یک باغند
همه را با هم و با عشق بچین ...
ولی از یاد مبر
پشت هرکوه بلند ، سبزه زاری است پر از یاد خدا
و در آن باز کسی می خواند
که خدا هست ، خدا هست
و چرا غصه ؟ چرا !؟!

عشق وآرامش

  

 

وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو “داداشی” صدا می کرد . به اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد . آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت:”متشکرم". میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم . من عاشقشم . اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم . تلفن زنگ زد .خودش بود . گریه می کرد. دوستش قلبش رو شکسته بود. از من خواست که برم پیشش. نمیخواست تنها باشه. من هم اینکار رو کردم. وقتی کنارش نشسته بودم. تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود. آرزو میکردم که عشقش متعلق به من باشه. بعد از ۲ ساعت دیدن فیلم و خوردن ۳ بسته چیپس ، خواست بره که بخوابه ، به من نگاه کرد و گفت :”متشکرم " . روز قبل از جشن دانشگاه پیش من اومد. گفت :”قرارم بهم خورده ، اون نمیخواد با من بیاد" . من با کسی قرار نداشتم. ترم گذشته ما به هم قول داده بودیم که اگه زمانی هیچکدوممون برای مراسمی پارتنر نداشتیم با هم دیگه باشیم درست مثل یه “خواهر و برادر” . ما هم با هم به جشن رفتیم. جشن به پایان رسید . من پشت سر اون ، کنار در خروجی ، ایستاده بودم ، تمام هوش و حواسم به اون لبخند زیبا و اون چشمان همچون کریستالش بود. آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه ، اما اون مثل من فکر نمی کرد و من این رو میدونستم ، به من گفت :”متشکرم ، شب خیلی خوبی داشتیم " . یه روز گذشت ، سپس یک هفته ، یک سال … قبل از اینکه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصیلی فرا رسید من به اون نگاه می کردم که درست مثل فرشته ها روی صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگیره میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون به من توجهی نمی کرد ، و من اینو میدونستم قبل از اینکه خونه بره به سمت من اومد ، با همون لباس و کلاه فارغ التحصیلی با وقار خاص و آروم گفت تو بهترین داداشی دنیا هستی ، متشکرم. میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم . من عاشقشم . اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم . نشستم روی صندلی ، صندلی ساقدوش ، اون دختره حالا داره ازدواج میکنه من دیدم که “بله” رو گفت و وارد زندگی جدیدی شد. با مرد دیگه ای ازدواج کرد. من میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون اینطوری فکر نمی کرد و من اینو میدونستم اما قبل از اینکه بره رو به من کرد و گفت ” تو اومدی ؟ متشکرم" سالهای خیلی زیادی گذشت ... به تابوتی نگاه میکنم که دختری که من رو داداشی خودش میدونست توی اون خوابیده فقط دوستان دوران تحصیلش دور تابوت هستند یه نفر داره دفتر خاطراتش رو میخونه دختری که در دوران تحصیل اون رو نوشته این چیزی هست که اون نوشته بود: " تمام توجهم به اون بود. آرزو میکردم که عشقش برای من باشه. اما اون توجهی به این موضوع نداشت و من اینو میدونستم. من میخواستم بهش بگم ، میخواستم که بدونه که نمی خوام فقط برای من یه داداشی باشه. من عاشقش هستم. اما …. من خجالتی ام … نمی‌دونم … همیشه آرزو داشتم که به من بگه دوستم داره. …. ای کاش این کار رو کرده بودم …………….."

قیصر

 

قیصر


این روزا «گوزن»‌و سر نمی‌بُرن



می‌شکنن شاخش‌و میفرستن تو باغ .........

ادامه مطلب ...

عشق مسافر

 

                                        

 

به گل گفتم: عشق چیست؟ گفت: از من خوشگل تر است...


به پروانه گفتم: عشق چیست؟ گفت: از من زیبا تر است...


به شمع گفتم: عشق چیست؟ گفت: از من سوزان تر است...


به عشق گفتم: آخر تو چیستی؟ گفت: "نگاهی بیش نیستم"

 
 

فال حافظ



ترانه های مهرشاد آریا


برادر 


یه روزی شاعری گفت از" دو کبوتر"
قصه از "اول و آخر "،تا "کلاغ پر"
میگفت از " کجاوه" و "عروس دریا"
بیا تا "صحرا" بریم،بیاین "پریا"


«زاده شهر عاشقی
ترانه ساز ابدی
غزل تو بودی که به شعر
رنگ ترانه میزدی»

وقتی که "خونهء خورشید" سوت و کور بود
رو لباش قصهء "دریاچهءنور" بود
قصهء یه "مرد سرگردون" ومیگفت
از دل ابر بهار "بارون" ومیگفت
دلشو تا "شهر بی ستاره" می بُرد
واسهء "قلبای چوبی" غصه می خورد


«بوی ستاره واژه هام
از تو گرفت برادرم
تا به همیشه رفتنت
هنوز نمیشه باورم
هنوز نمیشه باورم
با تو به قعر قصه ها
رسیدم و رها شدم
به حرمت زلال تو
با دریا آشنا شدم»


می نوشت وقتی میاد برف فراوون
چه قشنگه "دیدن کوههای شمرون"
میگفت از "قبیلهء لیلی و مجنون"
از " غرب بندر" از یک "دل پر خون"
"مثال تور ماهیا" یه جا میگه:
"می گسست تار دلش ز همدیگه"


«چقدر برام تازگی داشت
نفس کشیدن تو غزل
با تو سفر به آسمون
ستاره چیدن یه بغل
چقدر برام تازگی داشت
پرنده دیدن تو بهار
وقتی می بردی منو تا
بنفشه چیدن تو بهار»


مینوشت که "آدما سیر میشن از هم"
چه بده وقتی که دلگیر میشن از هم
می دونست از عشق و بوی بیوفائی
میاد از راه "مرگ روز آشنائی"
از " دل دیوونه" ای ترانه می ساخت
از غروب یه شعر عاشقانه می ساخت

«تو فصل سبز سادگی
به شاپرک سر می زدم
هنوز مثه تو عاشقم
خونهء عشقو بلدم
کاشکی فقط سایهء تو
بازم می موند روی سرم
هنوز نمیشه باورم
هجرت تو برادرم»

حالا اون شاعر عاشق نیس ببینه
حالا اون شاعر عاشق نیس ببینه
که ترانه توی ذهن من میشینه


ادامه مطلب ...